ماهی قرمز ریز
یک روز مانده به عید باهم میرویم بیرون که برای شماکفش بخریم به مغازه بابا که میرسیم بابا را محکم بغل میکنی باهم میرویم کفش فروشی انگار دیر کرده ایم همه کفشهای خشکل تمام شده بابا پیشنهاد میدهد با همین کفشها سر کنی تا شاید توی مسافرت جیز قشنگی به چشممان بخورد ما قبول میکنیم بابا گرسنه است و وقت نهار میرویم غذا خوری انگار تو هم گرسنه هستی هر سه حسابی غذا میخوریم بعد مغازه ها باز میشوند بابا و تو یک جفت کتانی قرنز پسند میکنید از بابا خداحافظی میکنیم تو توی راه کنار همه تشت های ماهی میایستی ارام نگاهشان میکنی و می گویی مامان ماهیای ریز چی میگن؟ ببین یه چیزی میگن بعد شروع میکنی به جواب سلام دادن یک عالمه سلام همه م...
نویسنده :
مامان زهرا
17:13