خواسته های قشنگ تو
از پله های پاساژی که مغازه بابا انجاست بالا میرویم
میگویی مانییی میریم کتابخونه آرهههه ،من خوبمممم
یعنی من خوب بودم
با اینکه کلی شلوغ کرده ای قبول میکنم چون تو خوبی
میرویم توی یک کتابفروشی خلوت
برای اولین تجربه جای خوبی است
میبرمت کنار قفسه کتابهای گروه سنی الف
یکی از کتابها را برمیداری ( منم نی نی ناقلا به موقع میخورم دوا )
بعد هم یکی دیگر که فقط از کلاغ روی جلدش خوشت امده
میگویی مانی عمو اومده بود تو خوابم کلاغ میپروند(چند شب پیش برای اولین بار خوابت را برای من وبابا با ترس توضیح دادی)
کتابها را میگیری دستت میگویی مامان بریم خونه بخونیم
میگویم باید پول بدهیم کتابها رابخریم
پول را میگیری و میدهی به کتابفروش
تا شب چندین بار کتابها را برایت میخوانم
شب کتابها را میگذاری کنار بالشت و بخواب میروی
من و بابا با همه وجودمان دوستت داریم
هرشب بالای سرت دعا میکنم دیگر تب نکنی پسر ناز من