پیشانی تب دار تو
نیمه شب از صدای آه وناله تو از خواب میپرم بغلت میکنم تا مثل همیشه دوباره بخوابی اماااااااا داغی بدنت همه خوابم را از سرم میپراند تب سنج را میگذارم زیر بغلت و چشمهایم را میبندم و زیر لب ذکر میگویم.با صدای بوق تب سنج چشمهایم را باز میکنم.39درجه.یا خدا.توی یک لحظه چطور این اتفاق افتاده؟ دست وپایم راگم کرده ام.بابا بیدار شده.میدوم توی آشپزخانه و ظرف بزرگی را پر از آب نسبتا گرم میکنم بابا تو را آورده توی اتاق تو رمقی نداری با چشمهای پر از اشک فقط میگویی مامایی.....بابالی دستمال را خیس میکنم میگذارم روی شکمت صورتت را با دستهایم خیس میکنم بعد زیر بغل و بعد زیر گردن و دوباره ...
نویسنده :
مامان زهرا
17:35