...مسافرت پسری...
بالاخره پسر گل به قولش وفا کرد وهمراه مامان و بابا رفتن خونه خاله جون.البته عمه کوچیکه هم همسفرشون بود.داشت میرفت خونشون.تو راه حسین هی صدا میزد عمهههههه و عمه میگفت جان
تا رسیدن خونه خاله جون.تو اون چند روز کلی بهش خوش گذشت.با خاله بازی کردن.شیطنت کرد.ددر رفتن
عصرا با کالسکه میرفتن تو خیابونا و وقتی هوا تاریک میشد برمیگشتن
خاله کالسکه رو هل میداد و برای جوجو شکلک در میاورد.جوجو هم از خنده ریسه میرفت و داد وبیداد راه می انداخت.
خاله براش خوراکی میگرفت و پسری میخوردشون.
تا جمعه شد و بابایی که دلش واسه پسری ومامان تنگ شده بود اومد دنبالشون
قبل رفتن با هم رفتن باغ وحش.حسین عاشق حیوانات باغ وحش شده بود
مخصوصا شیر با اون صدای قشنگش
حسین صدای شیرو تقلید میکرد کنار قفس شیرها
برگشتیم خونه و پسری هر وقت یادش می یاد میگه:عجیج....وحش ...شیر....هوووووو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی