دونه برفدونه برف، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دونه برف

من و تو

تو داری بزرگتر میشوی و شبطنتهایت هم با خودت بزرگتر میشوند توی کوچه پسر هفت ساله ای را میبینم که آرام در کنار مادرش راه میرود .به مادری میگویم  کاش حسین هم هر چه زودتر همسن این پسر شود  مادری میگوید و تو هم سنت بالاتر رود .حسین بزرگ میشود مدرسه میرود دانشگاه میرود یک روز همسر آینده اش را به تو معرفی میکند و تو چشم باز میکنی و میبینی پیر شده ای از زندگیت لذت ببر و من به این فکر میکنم که با وجود شیطنتهای زیاد حسین باید بتوانم از زندگیم لذت ببرم.  
24 شهريور 1394

میهمان کوچک

خاله نویسی تو میهمان خانه ی خاله بودی. دنیای مال ما بود. دست های کوچکت میان دستهای من بود. شاد بودی و مهربان مثل همیشه. می خندیدی و صدایم میزدی: خاله خاله خاله خاله. من شاد می شدم.قربان صدقه ات می رفتم. با هم رفتیم کوچه برلن. تو با مهربانی به همه سلام دادی و همه عاشقت شدند برایت شکولات و عروسک دادند. لباس عروسی بیرون مغازه توی کوچه بود. مثل همه ی کوچولو ها رفتی زیر لباس عروس و گفتی من عروس شدم. چشم هایت را بسته بودی و در رویای تور و پولک رفته بودی. عکست را گرفتم. بعد توی ماشین سرت را تکیه دادی به بازویم و آرام خوابت گرفت. چقدر باتو بودن زیباست
16 تير 1394

شیرین زبانی

اومدی میگی مامانی توپم بی هوا شده میگم بی هوا چی شده میگی بی هوا چی نه خودش بی هواست و بعد با دستت فشارش میدی منظورت اینه که کم باده میگی مامان من هم سندم کیه میخوام باهاش بازی کنم میخندم ومیگم پیداش میکنیم میگی مامان عیدی انیشتن بذار ببینم اونم یعنی بی بی انیشتن به بابا میگی بابا کی میریم اوی دریا اوی خاکا خیلی خوش بود منظورت اینه که بریم دریا برم روی خاکا خیلی بهم خوش گذشت
25 فروردين 1394

مزه تلخ جدا شدن از شیر

حتی فکرش هم برایم سخت بود. اینکه یک روز باید از شیر بگیرمت . تنها دلیلم این بود که شاید راحتتر بخوابی و خوابت عمیق شود. سخت قبول کردی...یاد آنروزی افتادم که باید برای اولین کنترل وزنت پیش دکتر میرفتیم دکتر گفت وزن نگرفته ای و برایت شیر خشک تجویز کرد با کلی توصیه و یک تاکید بزرگ اگر شیر خشک دادنش رانتوانی کنترل کنی دیگر شیر خودت رانخواهد خورد حرفش سر سه روز به واقعیت تبدیل شدو تو 24 ساعت طلب شیر نکردی و مرا پس زدی یادم نمیرود چقدر گریه کردم چون احساس میکردم مقصرم بابا بزرگ چقدر برایت قران خواند و دعا کرد و تو دوباره شیر خوردی ولی همراه شیر خشک هرچقدر بزرگتر میشدی شیر مادر برایت عزیزتر میشد انگ...
16 فروردين 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه برف می باشد