میهمان کوچک
خاله نویسی
تو میهمان خانه ی خاله بودی. دنیای مال ما بود. دست های کوچکت میان دستهای من بود. شاد بودی و مهربان مثل همیشه. می خندیدی و صدایم میزدی: خاله خاله خاله خاله.
من شاد می شدم.قربان صدقه ات می رفتم. با هم رفتیم کوچه برلن. تو با مهربانی به همه سلام دادی و همه عاشقت شدند برایت شکولات و عروسک دادند.
لباس عروسی بیرون مغازه توی کوچه بود. مثل همه ی کوچولو ها رفتی زیر لباس عروس و گفتی من عروس شدم. چشم هایت را بسته بودی و در رویای تور و پولک رفته بودی. عکست را گرفتم. بعد توی ماشین سرت را تکیه دادی به بازویم و آرام خوابت گرفت.
چقدر باتو بودن زیباست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی