دونه برفدونه برف، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دونه برف

وقتی توی دل مامان بودی

1396/12/20 2:06
نویسنده : مامان زهرا
273 بازدید
اشتراک گذاری

تمام روزهای بارداری من با دلهره گذشت .

یه روز که رفته بودیم تهران پایین برج میلاد از فاصله ی خیلی طولانی بوی اش رو حس کردم و گفتم اش دلم میخواد .

خاله خندید و تو گوشم گفت احتمالا نی نی داری و من خیلی محکم گفتم نه .

دو ماه که گذشت دکتر گفت استراحت مطلق...

دکتر رفتنهای پشت سر هم . سونو . آزمایش و هر بار یه چیز جدید

بجای اینکه از حس داشتنت توی وجودم لذت ببرم خیلی زود دنیام پر شد از ترس

وحشت بزرگ مال زمانی بود که جواب آزمایش غربالگری مشکوک بود

مسیر چهار ساعته زنجان به تهران رو برای آزمایشات نهایی تو هشت ساعت طی کردیم که مبادا مشکلی پیش بیاد .

هر جا میرفتیم قبل انجام هر آزمایش یه برگه میدادن دستمون که امضا کنیم اگه مشکلی برای جنین پیش بیاد به کسی ربطی نداره

من و مادری و بابا بدترین روزمون رو تو عمرم داشتیم .

تو تمام عمرم اونقدر گریه نکرده بودم.

جواب کشت نیومد چون آغشته به خون بود و تو هر روز بزرگتر می شدی و ترس از دست دادنت بیشتر

خوب یادمه ماه رمضون بود که زنگ زدن گفتن مشکلی نیست .

من نذر کردم قبل دنیا اومدنت قران رو کامل بخونم .

خلاصه تا نه ماه تموم بشه دل بزرک من کوچیک و کوچیک شد.

و تو اومدی سالم و خوب و سرحال و من با صدای بلند گفتم خدا جون ممنون

من قبل اینکه ببرنت با دقت نگاهن کردم و جزییات قیافتو بخاطر سپردم .

حالا که فکر می کنم می فهمم لحظه بدنیا اومدن یه نوزاد تنها لحظه ای تو زندگی یک زنه که منحصر به خودشه .

بکر و زیبا با تمام استرسهاش و دردهاش لذتی داره که وصف ناشدنیه .

 

این عکس رو تو بیمارستان ازت گرفتیم .

خاله خیلی هول اومد و گفت خواهر شمردم پنج تا انگشت داره دو تا چشم و سالمه

لبخند زدم و حس کردم حس خاله هم دست کمی از حس من نداشته

همون روز فهمیدم خاله تو خیلی متفاوت تر از همه خاله های دنیاست .

پسندها (4)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه برف می باشد