دونه برفدونه برف، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دونه برف

* اولین پارک رفتن پسر گلم *

  بالاخره هوا خوب شد. بعد از ظهر حسین همش میگفت ددر. دل به دریا زدم و لباساشو تنش کردم .شیشه آبشو با بیسکویتش برداشتم و با کالسکه رفتیم پارک سر کوچه خونمون. اونجا پر بود از بچه های ریز ودرشت.حسین با ذوق گفت نییییی نیییییی اول با دست تابو نشون داد.بردم سوار تابش کردم. بعد سرسره.و چقدر سخته چون کوچولوست. باید کامل حواست بهش باشه و ولش نکنی. بعد الاکلنگ.البته به همراه یه نی نی ومامانش. در آخرم سوار چرخ و فلک شد.کنار یه دخمل هفت هشت ساله که اونم مواظبش بود. دوست نداشت بیاد پایین از بودن با بچه ها خیلی خوشحال بود. به هردومون خوش گذشت. ...
16 ارديبهشت 1393

کوچولوی بازیگوش من

این روزها پسر گل من خیلی شیطون و بازیگوش شده و کل وقت مامان رو با این کارها به خودش اختصاص داده. گاهی وقتا این کاراش اونقدر با مزه میشه که آدم کلی کیف میکنه و گاهی هم اشک من در میاد.بس  که کابینت هارو جمع میکنم و بهم میریزه در عرض یک ثانیه. در ضمن پسری سه قدم هم بدون کمک راه میره . خدایا شکرت. و شیرین زبونتر شده و همه کلماتی رو که میتونه بگه تکرار میکنه و اونایی رو که نمیتونه شبیه سازی میکنه و مارو کلی میخندونه . برای مثال وقتی کتابشو میخونم تو این قسمت میخونم(جوجه خروس میگه که   غذای من کجایی...با خوشحالی میبینه   یه ذرت ...)و حسین میگه طداییی یعنی طلایی.. اینم عکس های پسری در حال ش...
7 ارديبهشت 1393

___* تشکر از خاله جون *___

خاله جون عید با این همه لباس واسباب بازی اومد دیدنمون     حسین کلی از اسباب بازی هاش خوشش اومد   تازه خالشو صدا زد عجیج   ممنون خاله جون عجیج                         ...
17 فروردين 1393

*** دلم از آب میترسید...بخاطرت بدریا زد...***

دو روز قبل رسیدن بهار بابایی سرما خورد. ویروسی. قرار بود بریم خونه بابای بابایی ولی نرفتیم چون بابا حال نداشت .خانواده بابا اومدن دیدنمون با عمه و بچه هاش. گل من چه ذوقی کرده بودی وما خوشحال که سرما خوردگی بابا بهت سرایت نکرده که سر سفره شام یهو حالت بهم خورد و اوضاعت بهم ریخت . همه ناراحت شدیم و این اوضاع چندین بار تا شب تکرار شد. من وعمو وعمه بردیمت بیمارستان چون بابا حال نداشت.آز ادرار گرفتن و ما برگشتیم تا جواب حاضر شه.نصفه شبی تو از خواب بیدار شدی و جیغ کشیدی.دست و پاتو میکوبیدی وهمه تنت قرمز بود وداغ .من دست پاچه نمیدونستم وسط اونهمه مهمون اشکامو چطور نگه دارم. دوباره بردیمت بیمارستان . اینبار بابا هم اومد با اون حالش.جواب آزمایش نرما...
5 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه برف می باشد