دونه برفدونه برف، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

دونه برف

وقتی توی دل مامان بودی

تمام روزهای بارداری من با دلهره گذشت . یه روز که رفته بودیم تهران پایین برج میلاد از فاصله ی خیلی طولانی بوی اش رو حس کردم و گفتم اش دلم میخواد . خاله خندید و تو گوشم گفت احتمالا نی نی داری و من خیلی محکم گفتم نه . دو ماه که گذشت دکتر گفت استراحت مطلق... دکتر رفتنهای پشت سر هم . سونو . آزمایش و هر بار یه چیز جدید بجای اینکه از حس داشتنت توی وجودم لذت ببرم خیلی زود دنیام پر شد از ترس وحشت بزرگ مال زمانی بود که جواب آزمایش غربالگری مشکوک بود مسیر چهار ساعته زنجان به تهران رو برای آزمایشات نهایی تو هشت ساعت طی کردیم که مبادا مشکلی پیش بیاد . هر جا میرفتیم قبل انجام هر آزمایش یه برگه میدادن دستمون که امضا کنیم اگه مشکلی ب...
20 اسفند 1396

حسین و دارا

چند سال پیش خاله جون برای حسین یه عروسک دارا گرفت . توضیح : عروسک های دارا و سارا عروسک های ملی ایران هستن که توسط کانون پرورش فکری کودک و نوجوان تولید و عرضه میشن . حسین عروسکش رو خیلی دوست داشت و اونو با خودش همه جا می برد . گردش  پارک  بازار   حمام  تخت خواب عروسک سارا دختره و دارا پسر و این برای تفکیک جنسیتی خیلی جالبه و باعث میشه عروسک بازی برای پسرها عجیب بنظر نیاد . سرش میچرخه و دست و پاش علاوه بر نقاط اتصال از زانو و آرنج تا میشه . البته ما باهاش یه مشکلی داشتیم تو اتاق خواب وقتی حسین خوابش میبرد دارا رو ول نمیکرد و چون خیلی سفت و محکمه گاهی که زیر دست و بدنش میموند اذیتش میکرد .کلا با سفت و...
19 اسفند 1396

مامان دوباره وبلاگتو می نویسه

ما مدت زمان طولانی نبودیم . تصمیم گرفتیم دوباره وبلاگ نویسی رو از سر بگیریم . حسین آقای ما کلی بزرگ شده و آقایی شده برای خودش . ما بهار سال گذشته ثبت نامش کردیم کلاسهای ارف آموزشگاه موسیقی چکاوک زنجان . عزیز دلم بلز رو با موفقیت به اتمام رسوند . (با کلی شیطنت و هیجان و کارای متفرقه) یکی از کارهای عجیبش این بود که اوایل اصلا راضی نمی شد مثل بقیه بچه های کلاس موقع تمرین بلز بزنه و توی کلاس میگفت همه چشماشونو ببندن . مربی خوبش با من در میون گذاشت و من بعد از صحبت با مدیر آموزشگاه که بهم گفت شاید نیاز به کلاس خصوصی داشته باشه طبق معمول کوله بار استرس و نگرانیمو برداشتم و رفتم سراغ خاله . خاله مصمم گفت نه نیازی نیست چون حسین ...
15 اسفند 1396

من و تو

تو داری بزرگتر میشوی و شبطنتهایت هم با خودت بزرگتر میشوند توی کوچه پسر هفت ساله ای را میبینم که آرام در کنار مادرش راه میرود .به مادری میگویم  کاش حسین هم هر چه زودتر همسن این پسر شود  مادری میگوید و تو هم سنت بالاتر رود .حسین بزرگ میشود مدرسه میرود دانشگاه میرود یک روز همسر آینده اش را به تو معرفی میکند و تو چشم باز میکنی و میبینی پیر شده ای از زندگیت لذت ببر و من به این فکر میکنم که با وجود شیطنتهای زیاد حسین باید بتوانم از زندگیم لذت ببرم.  
24 شهريور 1394

میهمان کوچک

خاله نویسی تو میهمان خانه ی خاله بودی. دنیای مال ما بود. دست های کوچکت میان دستهای من بود. شاد بودی و مهربان مثل همیشه. می خندیدی و صدایم میزدی: خاله خاله خاله خاله. من شاد می شدم.قربان صدقه ات می رفتم. با هم رفتیم کوچه برلن. تو با مهربانی به همه سلام دادی و همه عاشقت شدند برایت شکولات و عروسک دادند. لباس عروسی بیرون مغازه توی کوچه بود. مثل همه ی کوچولو ها رفتی زیر لباس عروس و گفتی من عروس شدم. چشم هایت را بسته بودی و در رویای تور و پولک رفته بودی. عکست را گرفتم. بعد توی ماشین سرت را تکیه دادی به بازویم و آرام خوابت گرفت. چقدر باتو بودن زیباست
16 تير 1394

شیرین زبانی

اومدی میگی مامانی توپم بی هوا شده میگم بی هوا چی شده میگی بی هوا چی نه خودش بی هواست و بعد با دستت فشارش میدی منظورت اینه که کم باده میگی مامان من هم سندم کیه میخوام باهاش بازی کنم میخندم ومیگم پیداش میکنیم میگی مامان عیدی انیشتن بذار ببینم اونم یعنی بی بی انیشتن به بابا میگی بابا کی میریم اوی دریا اوی خاکا خیلی خوش بود منظورت اینه که بریم دریا برم روی خاکا خیلی بهم خوش گذشت
25 فروردين 1394

مزه تلخ جدا شدن از شیر

حتی فکرش هم برایم سخت بود. اینکه یک روز باید از شیر بگیرمت . تنها دلیلم این بود که شاید راحتتر بخوابی و خوابت عمیق شود. سخت قبول کردی...یاد آنروزی افتادم که باید برای اولین کنترل وزنت پیش دکتر میرفتیم دکتر گفت وزن نگرفته ای و برایت شیر خشک تجویز کرد با کلی توصیه و یک تاکید بزرگ اگر شیر خشک دادنش رانتوانی کنترل کنی دیگر شیر خودت رانخواهد خورد حرفش سر سه روز به واقعیت تبدیل شدو تو 24 ساعت طلب شیر نکردی و مرا پس زدی یادم نمیرود چقدر گریه کردم چون احساس میکردم مقصرم بابا بزرگ چقدر برایت قران خواند و دعا کرد و تو دوباره شیر خوردی ولی همراه شیر خشک هرچقدر بزرگتر میشدی شیر مادر برایت عزیزتر میشد انگ...
16 فروردين 1394

ماهی قرمز ریز

یک روز مانده به عید باهم میرویم بیرون که برای شماکفش بخریم به مغازه بابا که میرسیم بابا را محکم بغل میکنی باهم میرویم کفش فروشی انگار دیر کرده ایم همه کفشهای خشکل تمام شده بابا پیشنهاد میدهد با همین کفشها سر کنی تا شاید توی مسافرت جیز قشنگی به چشممان بخورد ما قبول میکنیم بابا گرسنه است و وقت نهار میرویم غذا خوری انگار تو هم گرسنه هستی هر سه حسابی غذا میخوریم بعد مغازه ها باز میشوند بابا و تو یک جفت کتانی قرنز پسند میکنید از بابا خداحافظی میکنیم تو توی راه کنار همه تشت های ماهی میایستی ارام نگاهشان میکنی و می گویی مامان ماهیای ریز چی میگن؟ ببین یه چیزی میگن بعد شروع میکنی به جواب سلام دادن یک عالمه سلام همه م...
28 اسفند 1393

دو سالگی

روز تولدت رسید امسال خوب تولد رو میفهمی.کیک.کادو .بادکنک همه را خوب میفهمی یاد دوم اسفند 91 می افتم شب قبل از بدنیا آمدنت از وقتی مهمان دلم شده بودی خواب از چشمم فراری شده بود اما آنشب همه چیز فرق داشت بابایی خوابش برد چون همیشه این روزهای نزدیک عید کارش زیاد است من باید قران را تمام میکردم،نذر ماندنت را ادا میکردم جرا دروغ هنوز هم یادم نمیرود چقدر ترسیده بودم شب صبح شد من تمام شب بیدار حسین عزیز لحظه بدنیا امدنت را تمام دنیا عوض نمیکنم چون بیهوش نبودم همه چیز را لحظه به لحظه به یاد دارم توی اتاق عمل با گریه به دکتر گفتم تو رو خدا بذارین ببینمش دکتر به پرستار اجازه داد تو را نشانم دهد پوست تنت انگار ابی کمرنگ بود ...
8 اسفند 1393

خواسته های قشنگ تو

از پله های پاساژی که مغازه بابا انجاست بالا میرویم میگویی مانییی میریم کتابخونه آرهههه ،من خوبمممم یعنی من خوب بودم با اینکه کلی شلوغ کرده ای قبول میکنم چون تو خوبی میرویم توی یک کتابفروشی خلوت برای اولین تجربه جای خوبی است میبرمت کنار قفسه کتابهای گروه سنی الف یکی از کتابها را برمیداری ( منم نی نی ناقلا   به موقع میخورم دوا ) بعد هم یکی دیگر که فقط از کلاغ روی جلدش خوشت امده میگویی مانی عمو اومده بود تو خوابم کلاغ میپروند(چند شب پیش برای اولین بار خوابت را برای من وبابا با ترس توضیح دادی) کتابها را میگیری دستت میگویی مامان بریم خونه بخونیم میگویم باید پول بدهیم کتابها رابخریم پول را میگیری و میدهی به کتابفروش ...
17 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه برف می باشد