دونه برفدونه برف، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

دونه برف

***روزهای چسبناک...

      حسین عزیزم دوست داشتنی ترین احساس زندگیم توی این روزهایی که ما با هم تنهاییم تو بیشتر از همیشه به من وابسته شدی. وقتی میخوام برای انجام کاری برم توی آشپزخونه چهار دست وپا میای توی بغلم ویه جوری شیرین میخندی که دلم بره و بعد صورتتو میاری جلو ومیگی بووووووششش یعنی بوسم کن.من سرجام میخکوب می شم. دیروز با خاله من رفتیم خرید.یهو هوا بارونی شد .رفتیم تو ماشین وتو توی بغلم خوابت برد خاله گفت من و دخترش بریم خرید وخاله تورو ببره خونشون همینکه بیدار شدی بیان دنبالمون تمام مدت دلم پیش تو بود نکنه بیدار بشی وگریه کنی تا خاله زنگ زد و گفت بیدارشد...
22 اسفند 1392

...ادامه عکسهای تولد

* حسین خان سوار کادوی بابا*       *مراسم بریدن کیک به دست جوجو * *اینم سهم عمو ریزو(عمو رضا) شوهر خاله که نیومده بود به علت مشغله کاری * *عشقولانه های دایی کوچیکه و خواهر زاده * *یه جوجه ی خسته بعد از جشن تولد سوار کادوی بابا * همه کادوهارو خاله زحمتشو کشیده بود  دایی بزرگه سکه آورده بود دایی کوچیکه یه دلقک و دوتا ماهی قرمز بابا هم که ماشین ***دست همه درد نکنه مخصوصا خاله جون و بابایی***                 ...
19 اسفند 1392

... بالاخره خاله جون اومد...

با اینکه چهارده روز از تولد یک سالگیت میگذره دیشب بازم برات تولد گرفتیم البته دلیل داشتیما   قرار بود یه دونه خاله جون بیاد  بعد تولد بگیریم که بعلت مشغله کاری دو هفته دیرتر اومد.خلاصه شب تولدت یه دور همی کوچولو داشتیم و منتظر موندیم خاله اومد.با کلی کادو ولباسای خوشگل. کلی از دیدنش ذوق کردی. شبم یه جشن کوچولو وشاد داشتیم خاله جون ممنون خیلی دوست داریم.           این عکس پنج ماهگیته پسر قشنگم به محض اینکه عکسای تولدت حاضر شدن میذارمشون تو وبلاگت ...
16 اسفند 1392

____*امان از دست این قوم دوست داشتنی*____

عزیز دل مامان  الان که یک سال از بدنیا اومدنت میگذره هر روز بزرگتر میشی  و داری تمام سعیتو میکنی که راه بری.از کناره های مبل میگیری وعقبو جلو میری...از دیوار ودر و هر چیزی که بتونی دستتو بهش گیر بدی استفاده میکنی . همه اینارو من میبینم... همه  تلاشتو واسه راه رفتن و بی صبرانه منتظر راه رفتنت هستم . این روزا هر کی به من میرسه میپرسه حسین راه نمیره؟؟؟ هرچند میدونم همه این ؟ پرسیدنا از سر دوست داشتنه ولی وقتی زیاد میشه واز حد میگذره من اینجوری میشم بعد اینجوری و بعدش اینجوری و در آخر اینجوری میشم و میگم عزیزان من یک عمر قراره راه بره ... بذارین فعلن راه نره . و همش یاد این می افتم که       &nbs...
13 اسفند 1392

بهانه بهار من

بهاری ترین اتفاق زمستان  خنده های معصومانه ات  نگاه های عمیق  و دستهای مهربان را همیشه دوست خواهم داشت تو را که شیرین ترین لحظه ی زندگیم لحظه ی تولدت بود اینم یه کار کوچولو تقدیم به پسرک نازدانه شیرین از طرف خاله ...
12 اسفند 1392

***علاقه مندی های حسین ما***

حسین کوچولوی ناز ما از وقتی قدرت تشخیص اشیا رو پیدا کرد وروی محیط اطرافش شناخت پیدا کرد  به اولین چیزی که علاقه نشون داد گاو بوده وهست عروسک گاو یا  عکس گاو روی بطری شیر وظرف ماست یا  توی کتاب وخلاصه هر جایی یافت بشه علاقه هست دیگه کاریش نمیشه کرد. برای دیدن عکس های حسین به ادامه مطلب بروید          البته به این جناب بعبعی هم میگه گاو و با اینکه خاله هربار که میاد دیدنش براش یه چیزی میاره که به گاو مربوطه هر بار ازش میپرسه چی میخوای خاله برات بیاره فقط یه کلمه میشنوه   ...
11 اسفند 1392

____________________ تمام آرزوی من ___________________

  امروز من و بابات فهمیدیم زندگیمون با بودن تو زیباست تو محبت رو به خونه ما هدیه کردی وقتی سرمیز شام از بشقاب من وبابایی برنج برمیداشتی دونه دونه  وبا دستای کوچولوت میذاشتی تو دهنت و میخندیدی خدایا شکر به خاطر هدیه شیرینت     ...
9 اسفند 1392

#### هدیه تولد مامان به پسری ####

عزیز دل من : دوست داشتم بهتریت هدیه دنیارو واسه اولین تولدت بهت تقدیم کنم بامزه ترین اسباب بازی های دنیا قشنگترین عروسک های روی زمین زیباترین لباسهای پسرانه اما نه همشون تکراری هستن مامان یه هدیه بهت میده که دومیش تو هیچ مغازه ای وجود نداره چون مامان با عشق برات دوخته ...
6 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه برف می باشد