***روزهای چسبناک...
حسین عزیزم دوست داشتنی ترین احساس زندگیم توی این روزهایی که ما با هم تنهاییم تو بیشتر از همیشه به من وابسته شدی. وقتی میخوام برای انجام کاری برم توی آشپزخونه چهار دست وپا میای توی بغلم ویه جوری شیرین میخندی که دلم بره و بعد صورتتو میاری جلو ومیگی بووووووششش یعنی بوسم کن.من سرجام میخکوب می شم. دیروز با خاله من رفتیم خرید.یهو هوا بارونی شد .رفتیم تو ماشین وتو توی بغلم خوابت برد خاله گفت من و دخترش بریم خرید وخاله تورو ببره خونشون همینکه بیدار شدی بیان دنبالمون تمام مدت دلم پیش تو بود نکنه بیدار بشی وگریه کنی تا خاله زنگ زد و گفت بیدارشد...
نویسنده :
مامان زهرا
12:40